ماجراهای یک خواهر و برادر
شلام عمه منم آ تین (آرتین ) عمه چلا (چرا ) بلام ژنگ نمیژنی ؟ بهم شَبخیل (شب ) شُبخیل (صبح )بگی ! هان ! هان ! بلا همین منم مامانی جونو دیشب اژیت کَلدم . هی گیه کَلدم اینقد گلیه کَلدم که نگو ! ولی من پِشل خوبی هَشتما ! . تاژه ( تازه )جیشو اخو هم ژیاد کَلدم ، اینقد که شلوالام تموم شد . بدش (بعدش) مامانی جون گبت (گفت)که اگه دیگه جیش و اخو بکنی مامی (پوشکت )میکنم آخه می دونه من از پوشک خوشم نمیاد. تاژه یه کال (کار )دیگه بلدم ولی به مامانی جون نگیا خب ! یه شلبت هشت که تَخله من دوشش ندارم وقتی به من می ده ، من تو دهنم نگهش میدالم تا مامانی جون لوشو اونول بکنه یا منو بلند بکنه تا الوغ بِژَنم ، بدش همشونو میلیژم (میریزم ) لو (رو ) لباش مامانی جون . بژی وقتا (بعضی وقتا ) نمی فهمه منم میخندم اونم بلام قوبون شَدقه میله . تاژه بژی وقتا هم خودمو به خواب میژنم تا بهم شبت نده . تاژه این آلشم گبته که شلولامو میشوله ولی هی میگه که وقت ندالم مدشم دیل میشه .شَبل کن بوژوگ بشم همه دپتلاشا خط خطی میکنم .
Design By : Pichak |